آل پاچینو: سیمای یک شورشی افسانهای
در تاریخ سینما، نامهایی وجود دارند که فراتر از یک بازیگر، به نمادی از یک دوران و یک سبک خاص تبدیل میشوند. آل پاچینو بیتردید یکی از همین نامهاست. او یکی از آخرین بازماندگان نسل غولهایی است که در دهه هفتاد میلادی، هالیوود را برای همیشه دگرگون کردند؛ نسلی که با شور و جسارت خود، تعریفی نو از قهرمان و ضدقهرمان ارائه دادند.
آلفردو جیمز پاچینو، که جهان او را با نام آل پاچینو میشناسد، در ۲۵ آوریل ۱۹۴۰ در محله هارلم شرقی نیویورک چشم به جهان گشود. دوران کودکی او با جدایی والدینش، رز و سالواتوره پاچینو، گره خورد و او در کنار مادر و پدربزرگ و مادربزرگش در محله برانکس جنوبی بزرگ شد؛ محلهای که به گفته خودش، اولین صحنه نمایش او بود. خجالتی و درونگرا بود، اما در دنیای خیال و تقلید شخصیتهای فیلمها، پناهگاهی برای خود یافته بود. مدرسه برایش جذابیتی نداشت، اما صحنه تئاتر، او را به خود فراخواند.
عشق به بازیگری او را به دنیای نمایشهای زیرزمینی نیویورک کشاند. سالهای ابتدایی فعالیتش با فقر و سختی گذشت؛ روزهایی که حتی برای تأمین کرایه اتوبوس برای رسیدن به محل تمرین، دچار مشکل بود. اما استعداد بینظیر و اشتیاق سوزانش، راه را برایش باز کرد. او زیر نظر مربی افسانهای بازیگری، لی استراسبرگ، در اکتورز استودیو، هنر خود را صیقل داد و خیلی زود با درخشش در صحنه تئاتر و بردن جوایزی معتبر چون “اُبی” و “تونی”، نام خود را به عنوان یک استعداد جدی مطرح کرد.
بهترین های آل پاچینو
تولد مایکل کورلئونه و فتح هالیوود
نقطه عطف زندگی پاچینو، جایی بود که سرنوشت او با یکی از بزرگترین پروژههای تاریخ سینما گره خورد. فرانسیس فورد کوپولا، کارگردان جوان و جاهطلب، برای نقش کلیدی مایکل کورلئونه در فیلم پدرخوانده (The Godfather)، به دنبال چهرهای ناشناخته با اصالت ایتالیایی بود. در حالی که تهیهکنندگان استودیو ستارههای بزرگی مانند رابرت ردفورد و جک نیکلسون را ترجیح میدادند، کوپولا بر سر انتخاب پاچینوی جوان و بیتجربه جنگید. این انتخاب، که در ابتدا با مخالفت شدید عوامل فیلم روبرو شد، به یکی از هوشمندانهترین تصمیمهای تاریخ سینما بدل گشت. پاچینو با بازی کنترلشده، سرد و در عین حال انفجاری خود، تبدیل شدن یک جوان ایدهآلگرا به یک هیولای بیرحم را به تصویر کشید و برای همیشه، نام خود را در تاریخ جاودانه کرد. این نقش، اولین نامزدی جایزه اسکار را برای او به ارمغان آورد.
دهه هفتاد، دهه طلایی پاچینو بود. او برخلاف بسیاری که پس از موفقیت به سراغ فیلمهای تجاری میروند، مسیر سختتر را انتخاب کرد و در مجموعهای از بهترین درامهای جنایی و اجتماعی آن دوران ظاهر شد. از پلیس وظیفهشناس و آرمانگرای فیلم سرپیکو (Serpico) گرفته تا سارق درمانده بانک در بعد از ظهر سگی (Dog Day Afternoon)، پاچینو کارنامهای بینظیر از شخصیتهای پیچیده، عاصی و بهیادماندنی خلق کرد و برای سه سال پیاپی نامزد جایزه اسکار شد.
سقوط، بازگشت و اسکار موعود
دهه هشتاد با فیلم صورتزخمی (Scarface) به کارگردانی برایان دی پالما آغاز شد. نقش تونی مونتانا، گنگستر کوبایی مهاجر، هرچند در ابتدا با واکنشهای متفاوتی روبرو شد، اما به مرور زمان به یکی از کالتترین و نمادینترین نقشهای او تبدیل گشت. با این حال، شکست سنگین فیلم تاریخی انقلاب (Revolution) و درگیری با بیماری، پاچینو را به مدت چهار سال از سینما دور کرد. او به خانه اولش، تئاتر، بازگشت تا خود را بازیابد.
بازگشت او به سینما در اواخر دهه هشتاد، زمینهساز یکی از بهترین لحظات کارنامهاش شد. سرانجام در سال ۱۹۹۲، طلسم شکسته شد. پاچینو پس از هفت بار نامزدی، برای ایفای نقش سرهنگ نابینای ارتش در فیلم بوی خوش زن (Scent of a Woman)، توانست مجسمه طلایی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به خانه ببرد؛ لحظهای که بسیاری از سینمادوستان در سراسر جهان منتظرش بودند.
پاچینو در دهههای بعد نیز پرکار باقی ماند و با حضور در فیلمهایی چون مخمصه (Heat) و رویارویی دوبارهاش با رابرت دنیرو، وکیل مدافع شیطان (The Devil’s Advocate)، نفوذی (The Insider) و بیخوابی(Insomnia) به کارگردانی کریستوفر نولان، نشان داد که همچنان در اوج قرار دارد. او همچنین با حضور در پروژههای تلویزیونی تحسینشدهای مانند فرشتگان در آمریکا (Angels in America) جوایز امی و گلدن گلوب را نیز به ویترین افتخاراتش اضافه کرد.
در سالهای اخیر نیز با فیلم مرد ایرلندی (The Irishman) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی، بار دیگر ثابت کرد که گذر زمان، چیزی از قدرت و جادوی بازیگری او کم نکرده است.
آل پاچینو، با آن چشمان نافذ، صدای خشدار و انرژی بیپایانش، تنها یک بازیگر نیست؛ او یک افسانه زنده، نمادی از شور و تعهد به هنر و یادآور دورانی است که سینما، بیش از هر چیز، مدیون غولهای بازیگری بود.
















