آلفرد هیچکاک: معمار بزرگ ترس و تعلیق
در دنیای سینما، کمتر کارگردانی توانسته است مانند آلفرد هیچکاک، نام خود را به یک ژانر کامل گره بزند. او تنها فیلم نمیساخت؛ او به شکلی وسواسگونه، اضطراب را مهندسی میکرد و با دستکاری روان تماشاگر، او را به شریک جرم جنایتهای روی پرده تبدیل میکرد. هیچکاک، که با آن نیمرخ معروف و حضورهای کوتاه و طنزآمیز در فیلمهایش به یک برند تبدیل شد، «استاد تعلیق» نبود، او خودِ «تعلیق» بود.
آلفرد جوزف هیچکاک در ۱۳ اوت ۱۸۹۹ در لیتوناستون، لندن، در خانوادهای کاتولیک و نسبتاً سختگیر به دنیا آمد. کودکی او با حس تنهایی و ترسی مبهم از قدرت و اقتدار (به خصوص پلیس) همراه بود؛ ترسی که بعدها به یکی از مضامین اصلی آثارش، یعنی «مرد بیگناه فراری» یا The Wrong Man، تبدیل شد. او کار در سینما را از پایینترین ردهها در دوران سینمای صامت آغاز کرد؛ جایی که یاد گرفت داستان را نه با کلمات، که با تصاویر روایت کند. همین تجربه، سنگ بنای تسلط بیچونوچرای او بر زبان بصری سینما شد. موفقیتهایش در بریتانیا با فیلمهایی چون ۳۹ پله (The 39 Steps) و خانم ناپدید میشود (The Lady Vanishes)، توجه هالیوود را به این کارگردان بااستعداد جلب کرد.
فتح هالیوود و ابداع زبان دلهره
مهاجرت هیچکاک به آمریکا در سال ۱۹۳۹، سرآغاز دوران طلایی او بود. اولین فیلم آمریکاییاش، ربهکا (Rebecca)، بلافاصله جایزه اسکار بهترین فیلم را از آن خود کرد و هیچکاک جایگاه خود را به عنوان یک فیلمساز طراز اول تثبیت نمود. اما چیزی که او را از دیگران متمایز میکرد، نه داستانهایش، بلکه روش تعریف کردن آنها بود. او مجموعهای از تکنیکها را ابداع یا به کمال رساند که به امضای کار او تبدیل شدند:
- مکگافین (MacGuffin): هیچکاک استاد استفاده از «مکگافین» بود؛ یک شیء یا هدفی که تمام شخصیتها به دنبال آن هستند (مثل اسناد محرمانه یا پول دزدیدهشده)، اما در واقع برای خود هیچکاک و داستان اصلی اهمیتی ندارد و تنها موتوری برای به حرکت درآوردن پیرنگ است.
- تعلیق، نه غافلگیری: او در مصاحبه معروفش توضیح میدهد: «اگر یک بمب زیر میز منفجر شود، تماشاگر غافلگیر میشود. اما اگر به تماشاگر نشان دهید که بمبی زیر میز است و شخصیتهای فیلم از آن بیخبرند، شما ۱۵ دقیقه تعلیق خلق کردهاید.» این اصل، شالوده سینمای او بود؛ دادن اطلاعات به تماشاگر و سپس عذاب دادن او با انتظار.
- چشمچرانی (Voyeurism): هیچکاک دوربینش را به چشم شخصیت اصلی تبدیل میکرد و تماشاگر را مجبور میکرد تا در گناهِ نگاه کردن و فضولی کردن، شریک شود. اوج این تکنیک را میتوان در شاهکارش پنجره پشتی (Rear Window) دید که در آن، تمام فیلم درباره لذت و خطر نگاه کردن است.
دهه پنجاه و شصت میلادی، اوج خلاقیت هیچکاک بود. او پشت سر هم شاهکارهایی را روانه پرده سینما کرد که هر کدام به نوعی قواعد سینما را جابجا کردند: از پارانویای جنگ سرد در شمال از شمال غربی (North by Northwest) و وسواسهای روانی پیچیده در سرگیجه (Vertigo) که امروز توسط بسیاری به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما شناخته میشود، تا دو اثر انقلابی که ژانر وحشت و ژانر دلهرهآور را برای همیشه تغییر دادند:
نخست، روانی (Psycho) در سال ۱۹۶۰؛ فیلمی کمهزینه و سیاهوسفید که با کشتن ستاره اصلی فیلم در یکسوم ابتدایی، استفاده جسورانه از موسیقی متن ترسناک ساخته برنارد هرمان و پایانی تکاندهنده، تمام انتظارات تماشاگران را در هم شکست. و سپس پرندگان (The Birds) در سال ۱۹۶۳ که با تبدیل کردن موجوداتی پیش پا افتاده به نمادی از وحشت غیرقابل توضیح، کابوسی مدرن خلق کرد.
زن بلوند هیچکاکی و وجه تاریک استاد
هیچکاک وسواس خاصی به نوع خاصی از بازیگران زن داشت: زنانی با ظاهری سرد و اشرافی اما با آتشی پنهان در درون، که به «بلوند هیچکاکی» معروف شدند؛ از گریس کلی گرفته تا کیم نواک و تیپی هدرن. این وسواس در خلق یک تصویر ایدهآل، گاهی به کنترلگری شدید و رفتارهای آزاردهنده در پشت صحنه نیز منجر میشد؛ وجهی تاریک از شخصیت این نابغه که سالها بعد بیشتر آشکار شد.
آلفرد هیچکاک، با برنامه تلویزیونی محبوبش Alfred Hitchcock Presents به خانههای مردم نیز راه یافت و به چهرهای شناختهشده در سراسر جهان تبدیل شد. او با وجود ساختن برخی از ماندگارترین آثار تاریخ سینما، به شکلی کنایهآمیز هرگز جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نکرد.
میراث هیچکاک، بسیار فراتر از فیلمهایش است. او به سینماگران آموخت که دوربین میتواند یک شخصیت باشد، موسیقی میتواند ترس را چند برابر کند و بزرگترین وحشتها، نه از هیولاها، که از درون روان پیچیده انسان سرچشمه میگیرند. هیچکاک تنها یک کارگردان نبود؛ او یک روانشناس بود که مطبش، سالن تاریک سینما بود.
برای اطلاعات بیشتر، میتوانید به این لینک مراجعه کنید.



